تکنولوژی آموزشی

نظریه انقلابی- باز تولید - مقاومت

شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۳، ۰۵:۲۱ ب.ظ

1-  نظریه‌های انقلابی
وجه مشترک این نظریات گرایش آن‌ها به اصلاحات انتقادی و انقلابی است که در شرایط مختلف ظهور کرده‌اند. معروف‌ترین نظریه‌پردازان این گروه «پائولو فریره» و «ایوان ایلیچ» هستند.
پائولو فریره (متولد 1921) از مربیان سرشناسی است که در شرایط بحرانی و بسیار سخت جامعه‌ی برزیل، در زمانی که گرفتار فقر و استثمار بود، زندگی می‌کرد و آن مشکلات را از نزدیک لمس کرد. او نظام آموزشی را در خدمت «فرهنگ سکوت» که به زعم وی ویژگی خاص طبقه تحت‌سلطه بود، می‌دانست و معتقد بود که بایستی به افزایش آگاهی افراد نسبت به مسایل پیرامون خود پرداخته و آن‌ها را از موجوداتی منفعل به انسان‌هایی فعال و اندیشمند تبدیل کرد. این امر زمانی محقق خواهد شد که آن‌ها بتوانند به گونه‌ای آزاد و رها از مصادیق سلطه فکر کنند. در نتیجه‌ی این امر، تغییرات اجتماعی تجلی تغییرات انسان‌هایی آزاد، فعال و اندیشمند خواهد بود (فریره، 1358). او اظهار می‌دارد که " چیزی به عنوان فرآیند تربیتی بی غرض وجود ندارد. آموزش و پرورش یا به عنوان ابزاری برای جذب، انطباق و ادغام نسل نو با نظام کنونی است یا وسیله‌ای است که با آن مرد و زن منتقد و خلاقی تربیت می‌شوند که پی می‌برند چگونه باید در دگرگون ساختن جهان و جامعه خود شرکت کنند" (همان، ص216).

مهم‌ترین اثر فریره کتاب «تعلیم و تربیت ستمدیدگان» (1986) است. از دیدگاه وی، «ستمدیدگان» موجوداتی ناقص (در برابر انسان کامل) هستند و تعلیم و تربیت نقش مهمی در حفاظت از آن‌ها به‌عنوان موجوداتی از‌خود‌بیگانه دارد. او در این کتاب ابتدا به تحلیل «آموزش و پرورش اهلی ساز یا بانکی» پرداخته و سپس به بررسی «آموزش و پرورش برای آزادی» می‌پردازد.
در آموزش و پرورش بانکی، دانش‌آموزان نقش یک انبار و مخزن را دارند و یادگیری محدود به دریافت، حفظ کردن و مصرف داده‌هاست. رابطه‌ی میان معلم و دانش‌آموز نیز رابطه‌ای یک‌سویه است. در چنین نظامی، یادگیرنده تبدیل به موجودی منفعل می‌شود که قادر به درک ماهیت تجربه خویش نیست و به عبارت دیگر «از‌خود‌بیگانه» است (همان).
متفکر دیگری که در این دیدگاه می‌توان از او نام برد، ایوان ایلیچ (متولد1926) اتریشی است. او سرشناس‌ترین رهبر گرایشی است که امروزه به نام «مدرسه زدایی» شناخته می‌شود. مهم‌ترین اثر ایلیچ، کتاب «مدرسه‌زدایی از جامعه» (1969) بود که در آن، خواستار حذف آموزش وپرورش رسمی شده بود تا کل جامعه تبدیل به یک مدرسه بزرگ گردد.
ایده‌ی اصلی ایلیچ این بود که "مؤسساتی که ویژگی اصلی ساختار اجتماعی را تشکیل می دهند در اصل، خود عامل تحریف و حتی نابودی اهداف یا نهادهایی هستند که خود به خاطر آنها، به وجود آمده اند" (شارع‌پور، 1383،ص64). بنابراین او معتقد بود که  "مدارس با ساختار وعملکرد موجودشان نقشی جز نهادینه کردن نابرابری‌های اجتماعی ندارند. وی یکی از اهداف اساسی مدرسه را رام کردن و اغوای نسل جوان در یک چهاردیواری که دنیای رویایی نسل بالغ را فراگرفته است می‌داند" (ایلیچ، 1359، ص102). او مدرسه را محیطی می‌دانست که به کودکان القای نادانی و وابستگی می‌کرد و حس استقلال فکری را از آنها می‌گرفت. وی در این‌باره پیشنهاد می‌کند که به‌جای اعتقاد به آموزش از طریق برنامه‌های درسی رسمی که در واقع کنار گذاشتن هر نوع مسئولیتی شخصی در راه رشد و استغنای فکری انسان در مقابل آن هیولاست، بایستی آموزش و پرورش نوینی جایگزین مدارس جدید گردد که بتواند آزادی ارتباط و آزادی نظر‌دهی را برای  دانش‌آموزان فراهم سازد (علاقه‌بند، 1382). همچنین، او معتقد بود که پیوند میان مدارک تحصیلی و پایگاه شغلی افراد بایستی از میان برود و شایستگی‌های افراد ملاکی برای استخدام آن‌ها گردد (شارع‌پور، 1383).  


1-2-  نظریه‌های بازتولید
بر اساس دیدگاه نظریه‌پردازان این گروه، مشکلات موجود در نظام آموزشی یک جامعه ناشی از ساختار تضاد طبقاتی جامعه است که نظام آموزشی به آن ساختار تداوم بخشیده و آن را بازتولید می‌کند (همان).  نظریه‌پردازان این دیدگاه بر این باورند که نظام آموزشی و مدرسه لایه‌ای از «روبنای» اجتماعی هستند که زیربنای آن را اقتصاد جامعه تشکیل می‌دهد. از نظر آن‌ها مدارس با آماده‌سازی دانش‌آموزان برای ورود به نظام اقتصادی جامعه، سعی در ارتباط و انطباق دادن ساختار مدرسه با ساختار تولید در جامعه را دارند؛ به این معنا که آن‌ها را در سلسله‌مراتبی از روابط اجتماعی قرار می‌دهند که منطبق با ساختار اقتصادی حاکم بر جامعه باشد. این نظریه قشربندی اقتصادی و تربیتی را با یک‌دیگر مقایسه و بر نقش مدارس در بازتولید روابط طبقاتی و نظم اقتصادی تأکید می‌نماید.
به‌طور کلی، نظریه‌های بازتولید به دو دسته کلی تقسیم می‌گردند: «نظریه بازتولید اجتماعی» و «نظریه بازتولید فرهنگی» (همان).
 نظریه‌ی بازتولید اجتماعی ریشه در تفکرات «ساموئل بولز» و «هربرت جینتیس» دارد. آن‌ها از متفکرانی هستند که در دوران معاصر برای تحلیل نظام‌های آموزشی، قبل از هر چیز به ویژگی نیروها و روابط اجتماعی تولید توجه کرده‌اند. بخش عمده‌ی کار آن‌ها در جهت اثبات این نکته بود که نظام آموزشی، عنصری اساسی در بازتولید تقسیم کار به‌شمار رفته و این امر در نهایت بیان‌گر تفوق و برتری طبقه‌ی سرمایه‌داری است. پیوند سه نهاد خانواده، کار و مدرسه چارچوبی اساسی برای نظریه‌ی آن‌ها فراهم می‌سازد. آن‌ها نابرابری آموزشی را بخشی از تار و پود جامعه‌ی سرمایه‌داری دانسته و معتقدند که ساختار سلسله‌مراتبی ارزش‌ها، هنجارها و مهارت‌هایی که در عرصه‌ی کار وجود دارد، همان سلسله‌مراتب و روابط موجود در کلاس است. به عبارت دیگر، مدرسه نهادی است که نابرابری‌های موجود بین طبقات اجتماعی را بازتولید کرده و مشروعیت می‌بخشد. کتاب معروف آنها «آموزش مدرسه‌ای در جامعه سرمایه‌داری آمریکا» (1976) نام‌دارد که مملو از جدول، نمودار و استدلال‌های مبتنی بر شواهد تجربی است (همان، صص75-69).
نظریه‌ی بازتولید فرهنگی ریشه در آثار دو متفکر برجسته‌ی اروپایی به نام های «باسیل برنشتاین» و «پی‌یر بوردیو» دارد. فرضیه‌ی اساسی آن‌ها این است که "در داخل نظام آموزشی، شکل خاصی از نظم اجتماعی وجود دارد که این نظم ناشی از شرایط اجتماعی و تاریخی خارج از این نظام است. نظم اجتماعی نظام آموزشی کاملاً به این شرایط خارجی وابسته است و در واقع، کارکرد آموزش و پرورش، انتقال میراث فرهنگی جامعه است" (همان، ص78). کانون اصلی توجه برنشتاین «مسئله انتقال» (یعنی این‌که فرد چگونه اصول ارتباط را فراگرفته و به تفکر و عمل در چارچوب یک شرایط اجتماعی خاص می‌پردازد) بوده و بوردیو نیز بیشتر به شرایط ساختاری که انتقال قدرت در چارچوب آن صورت می‌گیرد و این‌که فرهنگ چگونه از طریق مدرسه تولید‌شده و مشروعیت می‌یابد، توجه دارد (همان).


1-3- نظریه‌های مقاومت
طرح نظریه‌های مقاومت درتعلیم و تربیت ناشی از انتقادهایی بود که از نظریه‌های بازتولید به‌عمل آمد. برخی از محققان، کمبود شواهد تجربی را به عنوان نقطه‌ی ابهام اصلی نظریه‌های بازتولید می‌دانند؛ برخی دیگر نیز یکی از نقاط ضعف عمده‌ی مفهومی و سیاسی نظریه‌های بازتولید را عدم توجه به قابلیت معلمان و دانش‌آموزان برای مقاومت در مدرسه می‌دانند. آن‌ها بر این باورندکه گرچه مدارس به بازتولید روابط اجتماعی می‌پردازند اما در‌ عین‌حال بازتولید اشکال معینی از مقاومت در آن‌ها را نیز نمی‌توان نادیده گرفت (اپل، به نقل از مرزوقی، 1379).
نقطه‌ی عزیمت این نظریه که در‌حال‌حاضر به‌وسیله افرادی چون «هنری ژیرو» و «مایکل اپل» رهبری می‌شود، مفاهیم «تضاد» و «مقاومت» بوده است.  "آنها با رد هر دو دیدگاه محافظه‌کار و رادیکال، به برنامه‌درسی به‌عنوان گفتمان پیچیده‌ای می‌نگرند که نه‌تنها در خدمت منافع طبقه مسلط است بلکه در ‌عین‌ حال دارای جوانبی است که امکان رهایی را نیز فراهم می‌سازد" (شارع‌پور، 1383، ص۹۱).
این نظریه با نگاهی نقادانه به نظریات قبلی، اعتقاد دارد که حتی اگر بازتولید اجتماعی و فرهنگی نیز در نظام آموزشی اتفاق بیفتد، این کار ساده و آسان نیست و دانش‌آموزان در مقابل تقاضاها و فشارهای مدرسه از خود مقاومت نشان می‌دهند. مدرسه نهاد نسبتاً مستقلی است که نه‌تنها امکان بروز رفتار مخالفت‌آمیز را فراهم می‌سازد، بلکه نوعی منبع تناقض نیز هست؛ یعنی برخی مواقع برخلاف علایق و منافع گروه حاکم عمل می‌کند.
معلم در اینجا بایستی با ایجاد رابطه‌ای انتقادی به ترویج «تفکر انتقادی» و «سواد انتقادی» بپردازد. ژیرو معتقد است که "کارکرد سواد انتقادی این است که به‌عنوان یک ابزار نظری به دانش آموزان کمک خواهد کرد تا نوعی رابطه انتقادی با شناخت و دانش خود برقرار کنند و بدین ترتیب به دانش‌آموز یاری خواهد نمود تا دریابد که جامعه چه تأثیری بر او داشته است. پس بین سواد انتقادی و توانمند سازی پیوند نزدیکی وجود دارد" (به نقل از شارع‌پور، 1383، ص 93). از جمله مربیان تربیتی انتقادی می توان به فرر و ایلیچ و در دهه های اخیر نیز به هنری ژیرو و مایکل اپل  و مک لارن اشاره نمود. نظریه پردازان انتقادی مدارس را در کانون مباحث و انتقادات خود قرار می دهند و از اینکه مدارس در طول تاریخ همواره در خدمت مشروعیت بخشی خواسته ها و انتظارات طبقات مسلط جامعه بوده اند ناخرسند بوده و بر این باورند که مدارس بایستی نقش تحول آفرینی و دگرگون کردن ساختارهای موجود که به نفع عده ای خاص و به زیان اکثریت جامعه است را ایفا نمایند. در این میان به نقش معلمان تاکید ویژه ای دارند و از برنامه های تربیت معلمی حمایت می کنند که بر آزاد اندیش ، دگرگون آفرینی و مشارکت نقادی تاکید داشته باشد.نظریه پردازان انتقادی علاوه بر تاکید بر برنامه درسی آشکار که متشکل از دانش و نگرشه و مهارتهای شناخته شده است تاکید ویژه ای بر برنامه درسی پنهان دارند که دربر گیرنده ارزش ها و نگرشها و تجربیات ضمنی و تحت لوای برنامه درسی آشکار است و باور آن است که نقش ویژه ای در تثبیت قشر بندی اجتماعی ، فرهنگی و اقتصادی و سیاسی دارد.
از آنچه گفته شد می توان به این جمعبندی رسید که تفکر انتقادی صلاحیت و مهارتی است که فرد را در داشتن جهت گیری درست و رفتار منطقی که پیامد آن ارتقاء و پیشرفت است یاری می رساند. از این تعریف می توان ویژگی هایی را برای تفکر انتقادی مطرح نمود که درفهم آن یاریگر باشد: تفکر انتقادی اساسا با تحلیل و نقد و بررسی یک پدیده یا رفتار نمود پیدا می کند،یعنی از جنبه دانشی یا دانستن فراتر است و جنبه قضاوتی و داوری نیز پیدا می کند، خالی از ابعاد نگرشی و مهارتی نیست ، چرا که داشتن جهت گیری نیازمند آمادگی و تمایل برای بررسی شقوق مختلف یا دیدن موقعیت های مختلف است ، از طرف دیگر مهارتهای جستجوی منابع و طرح سوال و تحلیل پاسخ و گاهی به کارگیری رسانه برای این تحلیل را می طلبد، پس تفکر انتقادی توانمندی عالی شناختی است اما فارغ از ابعاد نگرشی و عاطفی و مهارتی نیست.
به نظر می رسد جوامع امروزی در مهیا نمودن شهروندان برای مشارکت در جامعه نیازمند تقویت یا ارتقای صلاحیت هایی متفاوت می باشند که با جامعه و نیازهای دیروز آن متفاوت است. امروزه دیگر این انتظار از مردم که درباره جایگاه و حقوق خود آشنایی داشته باشند به این انتظار تبدیل شده است که به تعیین و انتخاب جایگاه و موقعیت خویش اقدام نمایند و استدلال داشته باشند که چرا چنین انتخابی داشته اند به انتخابها و باورهای دیگران احترام قائل باشند و البته از استنادات تحت لوای انتخابها در فضای تعامل و گفتگو آگاه شوند و دیگران را نیز آگاه نمایند.
نظریه «هژمونی» یا سلطه جریان مارکسیستی دیگری در تحلیل رسانه ها است که توسط آنتونیوگرامشی متفکر و سیاستمدار ایتالیائی مطرح شد. وی این اصطلاح را در رابطه با ایدئولوژی ـ حاکم در جامعه به کار برد. نظریه سلطه بر عوامل اقتصادی و ساختاری که ناشی از ایدئولوژی طبقاتی است، تاکید چندانی نمی گذارد و تأکید آن بیشتر بر خود ایدئولوژِی- نحوه بیان آن، موضوعاتی که بدانها اهمیت می بخشد و مکانیسم هائی که ایدئولوژی بدان وسیله به حیات خود ادامه داده و با تسلیم قربانیانش به شرایط آن(بویژه طبقه کارگر) شکوفا شده و در تلقین آن به دیگران و شکل دادن به آگاهی های آنان موفقیت حاصل می کند- می باشد. تفاوت های اساسی بین نظریه سلطه، استقلال ایدئولوژی بطور قابل ملاحظه ای از دیدگاه اقتصادی آن مورد توجه قرار گرفته و حفظ شده است.از دیدگاه نظریه سلطه، ایدئولوژی تصویر مخدوشی از واقعیت و یا روابط طبقاتی به دست می دهد، یا به قول آلتوسر «ایدئولوژی روابط در نظر گرفته شده خیالی و ذهنی افراد نسبت به شرایط واقعی و موجود است». از نظر آلتوسر، ایدئولوژی از این جنبه که از طرف طبقات حاکم و با استفاده از زور بر جامعه تحمیل شده باشد، سلطه محسوب نمی شود، بلکه از این نظر که به صورت یک تأثیر فرهنگی که از روی قصد و بطور برنامه ریزی شده در جامعه گسترش یافته و بر اساس آن، تجربیات ما از واقعیت شکل می گیرد و در خدمت طبقات حاکم قرار می گیرد سلطه محسوب می گردد.   بعد ها نظریات عده دیگری از «متفکرین مارکسیست»، به ویژه«پولانتزا» و آلتوسر به تثبیت نظریه گرامشی کمک کرد. این دو متفکر نیز به این نکته معتقد بودند که روابط سرمایه داری از طریق رضایت داوطلبانه افراد (بویژه طبقات کارگر) شکل می گیرد و مشروعیت می یابد. بطور کلی، تغییر توجه تئوریک از عوامل اقتصادی به عوامل ایدئولوژی و فرهنگ به عنوان علل تداوم نظام سرمایه داری سبب شد که نقش رسانه های همگانی در انتشار ایدئولوژی های حاکم برجسته شود و همین امر موجب اختلافات بسیاری در میان نظریه پردازان مارکسیست، بویژه بین آن عده که بر عوامل ساختاری و اقتصادی اصرار می ورزیدند و عده ای که نقش ایدئولوژی و فرهنگ را در تداوم نظام سرمایه داری تعیین کننده می دانستند، شد.

  • مریم عقلایی

نظرات  (۱)

بسیار مفیدو قابل استفاده بود. سپاس

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی